من دستان کثیفی دارم.
و با تشکر از لطف شما و حس همدردیتان که بر من پوشیده نیست به هیچ وجه ، علاقه ای به شستن شان ندارم!
ریه هایم هم بیشتر از چند سال دیگر جواب نخواهند داد.
سبک راه رفتنم هم به درد راه کج می خورد که البته از نظر شما کج است و من هم به آن احترام می گذارم.
فکرم پر از صورت مسئله هایی است که همیشه پاک می شوند!
دهانم پر از کلماتی است که همیشه پنهان شده اند.
گوشهایم پر از حقایق سیاه و تلخ است ، نه شعارهای سفید و شیرین.
دستهایم ، پر است از لمس نا محرم که البته برای شما نا محرم است و برای ما محرم! کاملا!
دوست دارم لباسهای گشاد و راحت بپوشم ، تاس بریزم و قمار کنم!
که همانطور که میدانید در بهشت ممنوع است!
من یک کلبه کوچک و گرم در جهنم را که از اعتقاداتم بنا شده است به یک کاخ پر زرق و برق که در بهشت شما از صلوات ساخته شده باشد ترجیح می دهم!
آخر بهشت که زورکی نیست.
از آن گذشته من در بهشت کسی را نمی شناسم.
تمام دوستانم در جهنم خواهند بود.
و من شلوغی جهنم را به تنهایی در بهشت ترجیح می دهم.
شیر و عسل هم دوست ندارم، مخصوصا وقتی در جوب باشد!
البته نمی دانم جوبهای بهشت هم مثل جوبهای اطراف خیابان ما موش دارد یا نه؟! اما به هرحال نهایت تصور من این است!
حوری ها هم خسته کننده هستند.
یعنی چیز تازه ای نیستند.
روی زمین هم هست اگر دکمه بسته شده روی گردنتان بگذارد که سرتان را بالا بگیرید و ببینید!
اصلا ممکن است بهشت من جهنم شما باشد و جهنم شما بهشت من!
ببینم بهشت شما بند 209 هم دارد؟
آخر هنوز بوی گند موکتهایی که روی آنها می خوابیدم در دماغم غوغا می کند!
آیا آنجا هم من را به خاطر اعتراضاتم مسخره میکنند؟
(منظورش زندان اوین هستش)
راستی یادتان باشد از آن گازهای مخصوص بیاورید چون شنیده ام که در بهشت مردم اشک نمی ریزند!
شاید لازم شود!
می بینی؟
حتی حرفهایم شما را ناراحت و عصبی می کند.
شما که دوست ندارید در بهشت هم با من در جنگ باشید؟ ها؟
فقط یک خواهش دارم:
لطفا من را به بهشت نبرید!
من از بهشت می ترسم!
:: بازدید از این مطلب : 1058
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17